تولد
٥/دی/١٣٨٩ چه روز عجیبی بود. انتظار داشت تموم میشد.ساعت ٦ صبح با بابا حمید و مامانی ودایی راه افتادیم بسمت بیمارستان مصطفی خمینی و ساعت ١١ بعد کلی تاخیر آماده شدم واسه عمل جراحی. همه میدونستن از عمل وحشت دارم اما به شوق دیدن تو سعی میکردم استرس به دلم راه ندم
نویسنده :
مامان مرمر
17:56